آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و برداشت از کلمات

برام خیلی جالبه بعضی وقتها کلماتی رو تو صحبت با آرینایی بکار میبرم و به تصور خودم آرینا متوجه منظورم شده ولی بعد از چند وقت میبینم که اصلا نمیدونه من چی گفتم. مثلا امروز بهش مغز تخمه دادم و گفتم خیلی نخور باشه مامانی؟ گفت باشه و رفت نشست به خوردن یکم که گذشت طبق معمول گفت الان دیگه بسه؟ (معمولا 100 بار این رو میپرسه) گفتم نمیدونم هرچی خودت صلاح میدونی. (سعی میکنم مستقل بشه و خودش تصمیم بگیره) باز شروع کرد به خوردن و یکم بعد پرسید مامانی وقتی تو یه فیلمی میگن خانومه رو طلاق دادن یعنی چی؟ (کلا عادت داره یکدفعه سوالات پرت بپرسه.) گفتم یعنی دیگه مامانی و بابایی یه نی نی با ه...
28 ارديبهشت 1393

آرینا و نامه برای رادین

آرینا دیروز شروع کرد برای رادین نامه نوشتن و از اونجا که فقط دایره و خط میکشه و فقط خودش میدونه چی نوشته، بهش گفتم بلند بلند بخون که چی مینویسی و بدون اینکه متوجه بشه صداش رو ضبط کردم. خیلی جالب شده. تو نامه نوشته رادین جون عشق، عمر و نفس، دوست دارم. عسلون نانازون، سرلاک خور گریه کن، کچل دوست دارم تو خیلی نازی و ... . کلی از این چیزا. نامه اش رو نگه داشتم بدم خاله یاسی یادگاری نگه داره. وقتی رادین و آرینا بزرگ بشن و اینها رو ببینن چه احساسی پیدا میکنن. خیلی جالبه. ...
28 ارديبهشت 1393

آرینا و کاریکاتور

دخملی من این روزها با کمک باباییش از روی کتاب آموزش گام به گام کاریکاتور، تمرین نقاشی کاریکاتور میکنه. من خیلی تعجب کردم اصلا احتمال نمیدادم خوشش بیاد. چون خیلی نقاشی دوست نداره. آدمهای غمگین آدمهای شاد از روی الگوی خودکاری ...
19 ارديبهشت 1393

آرینا و آرایشگاه

امروز رفتیم آرایشگاه یاسمین و آرینا موهاش رو کوتاه کوتاه کرد. خیلی خوشحاله. همش میگه آخییییییییییش راحت شدم. موهاش رو هم یادگاری گرفتیم و آوردیم. چند وقتی بود که همش میگفت بریم موهام رو کوتاه کنیم. از بستن مو خیلی بدش میاد و چون تمام مدت دورش بود گرمش میشد. به نظر من موی بلند بیشتر بهش میاد ولی هرطور که خودش دوست داره و راحتتره اون بهتره. مبارکت باشه مامانی. همه تو آرایشگاه ازش تعریف کردن و گفتن چقدر آرومه و حرف گوش میده و اصلا اذیت نمیکنه. بعضی ها هم مثل من میگفتن حیف این موهای لخت نیست که کوتاه بشه. ولی آرینا مصمم بود و هی میگفت کوتاهتر بشه. اینقدر که گردنم معلوم بشه. ...
18 ارديبهشت 1393

آرینا و شب آرزوها

لیلة الرغائب ؛شب آرزوها ،شبی که هزاران ملائک بر زمین فرود می آیند تا تو هرآنچه می خواهی آرزو کنی و خداوند بی صبرانه منتظر شنیدن است تا اجابت کند آنچه تو می خواهی! آرینا امشب نماز خوند و کلی دعا کرد. خوش به حالش حتما همه آرزوهاش برآورده میشه، فرشته کوچولو ما. به امید برآورده شدن حاجت همه. آمین یا رب العالمین ...
11 ارديبهشت 1393

آرینا و پرتقال برای ماماجی

ماماجی هفته پیش زمین خورده بودن. و بعد از چند روز دیدیم که پایین پاشون قرمز شده و این قرمزی بیشتر میشه. وقتی رفتن دکتر گفت که عفونت کرده و باید دارو بخورن و اگر دارو ها تاثیر نکرد باید بستری بشن تا آنتی بیوتیک تزریقی بگیرن. متاسفانه با داروها خوب نشدن و دیروز بستری شدن. قرار شد من برم بیمارستان پیششون چون خاله یاسی که با رادین کوچولو درگیر بود. آرینا رو گذاشتم پیش بابایی تا برم. موقع رفتن آرینا دوید و رفت و به زور کشو میوه های یخچال رو کشید و دو تا پرتقال آورد و گفت این ها رو ببرین برای ماماجی دوست دارن. فدای دخمل مهربونم بشم من. امیدوارم ماماجی زود خوب بشن و بیان خونه. آممممممممممممم...
7 ارديبهشت 1393